مادر، مرا ببخش!

مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم به باغ تو، نخل امید من
سبز و بلند و شنگ و شکوفا شود، نشد!
هر شاخه،
هر ستاخ –
پُر برگ‌و‌بار و خرّم و زیبا شود، نشد!
هر برگ گل به شاخ:
تصویر جلوه‌پرور فردا شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم به گاهِ بهارِ شکوفه‌ها
ذرّات جان من
چون نور عشق
گرم و شتابان و پُر فروغ:
در رگ رگِ شکفتن گل‌ها شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم ز چاکِ گریبانِ دره‌ها
این‌پاره‌های پیکر خونین کوهسار
- وادیِّ خامشان -
تا شعله‌زار دامن تفتان دشت‌ها
با شبنم بهار چمن شست‌و‌شو دهم
تا هر که بنگرد به تو، شیدا شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم که هر چه ز خاک تو سر زند
با رنگ و بوی زینت روی زمین شود،
می‌خواستم که هر که به نام تو می‌زید:
نیروی آفرینش عصر نوین شود،
- جهان آفرین شود-
طراح نظم تازهٔ دنیا شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم به دامن صحرا، چکادِ کوه،
بر اوج سبز شاخ ِ سپیدار دیرسال:
هر زندخوان زندهٔ باغ و بهار تو
بهتر ز هر عقاب فضا گردِ کاینات
سیمرغ ره‌گشای ثریا شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
که در روزگار من:
«آیین طالبانه»ی بگذشته‌های دور،
پرغوی جنگلیّ ِ ستمبارگان زور
دست ستم ز دامن پاکت رها نکرد.
مادر، مرا ببخش!
می‌خواستم برون و برون‌تر ز خویشتن
هر همزمان من
از دانگی برون جهد و خرمنی شود
یعنی به رغم «من» همه‌جا «ما» شود، نشد!
مادر، مرا ببخش!
زین واپسین «گناه»
می‌خواستم تمامت این‌ناتمام‌ها،
این‌ایده‌آل‌ها،
از من جدا شود
وین جان ناتوانِ ز «آینده» ناامید،
بی‌انتظار و بی‌خود و تنها شود، نشد!
بهمن ۱٣۸۱ خورشیدی ( جنوری ٢٠٠٣ میلادی
روتنبورگ هوم – آلمان