بیدل حیران

توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان
تو سروی و قدت محشر، چه محشر؟ محشر دوران
جمالت مجمع ما شد، چه مجمع؟ مجمع خوبان
چه خوبی؟ خوبی یوسف، چه یوسف؟ یوسف کنعان
بود چشمت یکی جادو، چه جادو؟ جادوی کافر
چه کافر؟ کافر رهزن، چه رهزن؟ رهزن ایمان
دهان تو بود غنچه، چه غنچه؟ غنچۀ دلکش
چه دلکش؟ دلکش و خرّم، چه خرّم؟ خرّم و خندان
چه جانسوز است بر آتش، چه آتش؟ آتش محنت
چه محنت؟ محنت دوری، چه دوری؟ دوری جانان
سر کویت بود کعبه، چه کعبه؟ کعبۀ مردم
چه مردم؟ مردم دیده، چه دیده؟ دیدۀ گریان
صبوحی تا شدت بنده، چه بنده؟ بندۀ بیدل
چه بیدل؟ بیدلِ عاشق، چه عاشق؟ عاشق حیران