غزل شمارهٔ ۴

بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم
بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم
بندها بود بر من، اکنون شد
دیدن تو کلید هر بندم
کان اگر کَندَمی نیافتمی
زان تو را یافتم که جان کندم
کی خبر داشتم ز خود بی تو
که چی‏ام، یا چه گونه، یا چندم
اگه اکنون شدم ز خود که مرا
جاودان با تو بود پیوندم
لاغر و مرده بودمی و اکنون
یال و بازو به جان بیاگندم
بی تو از تن چه کیسه بردوزم؟
یا ز جان، من چه طرف بربندم؟
بی تو با ملک جم نه خشنودم
با تو باشم، به هیچ خرسندم
دور گردم ز جان و تن، شاید
دور باد از تو دور، نپسندم