غزل شمارهٔ ۲۴۷۷

سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
خاربنان خشک را از گل او طراوتی
جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
از گذری که او کند گردد سرد دوزخی
وز نظری که افکند زنده شود ولایتی
مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود
گر بت من ز مرده‌ای یاد کند حکایتی
آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنه‌ای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او می‌رسدم ملامتی