شمارهٔ ۱۰۰

صبا ز طرهٔ جانان من چه می‌خواهی
ز روزگار پریشان من چه می‌خواهی‌؟
دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست
به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی‌؟
دوباره آمدی ای سیل غم‌، نمی‌دانم
دگر ز کلبهٔ ویران من چه می‌خواهی‌؟
جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند
صبا دگر ز گلستان من چه می‌خواهی‌؟
کمال یافت نهالت ز آب چشم «‌بهار»
جز اینقدر، گل خندان من چه می‌خواهی‌؟