شمارهٔ ۱۷۰ - آرزوی محال

گر به آزادی زبان بودی
کار آزادگان روان بودی
وگر این سفلگی سخن گفتی
مردم سفله بی‌نشان بودی
چه شدی فضل اگر بدی ارزان
چه شدی جهل اگر ران بودی
چه شدی گر حقایق پنهان
بر خلق جهان عیان بودی
تا که نادان ز جهل و تیره‌ دلیش
شرمگین پیش این و آن بودی
چه شدی گر دل خردمندان
ایمن از محنت زمان بودی
گر ز دانش کسی بلند شدی
سر دانا بر آسمان بودی
وگر آزادگی فزودی عمر
مرد آزاده جاودان بودی
کاش اخلاق خلق را هر سال
پرسش و فحص و امتحان بودی
آن که را خوی خوب راهبر است
به کفش سر خط امان بودی
وان که را خوی بد سرشته به طبع
بر جبینش یکی نشان بودی
کاش نفس پلید بهتان‌بند
چون سگان از ییش دوان بودی
یا ستمکاره بر مثال گراز
رُسته دونابش از دهان بودی