غزل شمارهٔ ۲۵۳

پنبه دامن می کشد از داغ مرهم سوز ما
سینه می دزدد نسیم از باغ شبنم سوز ما
در بیابانیم و از شوق طواف کعبه سوخت
بال مرغان حرم را آه زمزم سوز ما
یک جهان بی درد را در حلقه ماتم کشد
چون کند گیسو پریشان آه ماتم سوز ما
سوده الماس با آن جوهر ذاتی که هست
تیغ نتواند شدن با زخم مرهم سوز ما
با چراغ طور سر از یک گریبان بر زده است
لاله شبنم گداز آه عالم سوز ما
داغ ما صائب ز شمع طور روشن گشته است
کی به یک طوفان و صد طوفان شود کم سوز ما؟