غزل شمارهٔ ۵۷۵

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا
ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا
اسیر بوالعجبی های وادی عشقم
که صید دام نهد در ره کمند آنجا
به کشوری که شکر خنده ات گشاید بار
دگر سفید نگردد ز شرم قند آنجا
(به خنده لب مگشا پیش قهرمان فلک
که خون خورد ز شفق صبح هرزه خند آنجا)
هلاک چاشنی کنج آن لبم صائب
که مانده همچو مگس شهد پای بند آنجا)