غزل شمارهٔ ۹۰۰

ز خط رحیم نشد حسن یار با احباب
به چشم آینه از توتیا نیامد آب
ز خط عذار تو سر حلقه نکویان شد
شود ز حلقه خط گر چه حسن پا به رکاب
چه آفتی تو که شمشیر آبدار بود
نظر به جلوه مستانه تو موج سراب
به آبداری لعل تو چشم بد مرساد!
که از نظاره او تشنه می شود سیراب
دل از نظاره روی تو جمع چون گردد؟
کتان رفو نپذیرد ز پرتو مهتاب
حجاب جلوه خورشید نیست پرده صبح
فروغ روی ترا چون کند نهفته نقاب؟
شود ز چین جبین بیش دلربایی حسن
چنان که از رگ تلخی است خوشگوار شراب
ز شعله بال سمندر ورق نگرداند
چگونه روی ترا می برآورد ز حجاب؟
به آه از جگر داغدار قانع شو
که دلپذیرترست از کباب، بوی کباب
خوش باش که از راه پوچ گویی ها
به نیم چشم زدن سر به باد داد حباب
مدان ز غصه مسلم گشاده رویان را
که هست صد گره از سبحه در دل محراب
عمارت تن خاکی به گرد خواهد رفت
چنین که قافله عمر می رود به شتاب
ملایمت سپر تندی حریفان است
کدو شکسته نگردد به زور باده ناب
شد از نماز فزون غفلت دل زاهد
چنان که جنبش گهواره است باعث خواب
ز هفت پرده نگردد نگاه زندانی
حجاب دیده وران نیست عالم اسباب
شتاب عمر ز قد دو تا زیاده شود
که هست طاق کهن تازیانه سیلاب
شود ز باده مرا سیر چشم و دل صائب
اگر به شبنم گل ریگ می شود سیراب