غزل شمارهٔ ۹۴۹

گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست
گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست
با نگهبان گل ز روی یار چیدن مشکل است
نیست آن روزی که شبنم در گلستان مفت ماست
دسته گل راست فیض از خرمن گل بیشتر
هر قدر بندد میان را تنگ جانان مفت ماست
چند خون در دل توان کرد آرزوی بوسه را؟
گر ز خط پوشیده گردد لعل جانان مفت ماست
از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر
می شود هر کس که از ما روی گردان مفت ماست
دانه ما را چو گوهر آب روی ما بس است
گر به کشت ما نبارد ابر احسان مفت ماست
می کند بیگانه دولت آشنایان را ز هم
می رسد هر کس به دولت ز آشنایان مفت ماست
مور ما را نیست از کنج قناعت شکوه ای
گر به حال ما نپردازد سلیمان مفت ماست
می شود نعمت به قدر میهمان نازل ز غیب
هر قدر آید به این ویرانه مهمان مفت ماست
خواب خوش دیدن، کند در چشم شیرین خواب را
می شود چندان که خواب ما پریشان مفت ماست
خون نامردان به حیض آلوده سازد تیغ را
گر نیاید خصم بی جوهر به میدان مفت ماست
دانه زود از تابه تفسیده بیرون می جهد
گر شود دریای آتش دشت امکان مفت ماست
نقد جان نسبت به آن لبهاست صائب سیم قلب
گر فروشد بوسه ای جانان به صد جان مفت ماست