غزل شمارهٔ ۹۷۵

جای غم خالی بود تا ساغر از صهبا پرست
دور دور می پرستان است تا مینا پرست
بر مراد ماست گردون تا قدح در گردش است
پشت ما بر کوه باشد تا خم از صهبا پرست
از شراب عشق رنگی نیست موجودات را
عالمی قالب تهی کردند و این مینا پرست
مور صحرای قناعت شو که برگ زندگی
گر پر کاهی است، در دامان این صحرا پرست
نشأه می حلقه بیرون در گردیده است
بس که از خواب و خمار آن نرگس شهلا پرست
بخت سبز از قلزم گردون سیمابی مجوی
گریه ای سر کن که آن عنبر درین دریا پرست
دام عقل است آن که چشمش می پرد بهر شکار
چشم دام عشق از سیمرغ و از عنقا پرست
یک سر بی کبر در نمرود زار خاک نیست
کاسه هر کس که می بینم ازین سکبا پرست
گر زند صد دور، آبش بر قرار خود بود
کاسه هر کس که چون گرداب از دریا پرست
ما سیه بختان سزاوار تبسم نیستیم
یک نظر گر می کند صائب به حال ما، پرست