غزل شمارهٔ ۱۲۸۵

روزگار زندگی نقش بر آبی بیش نیست
موج را قسمت ز دریا پیچ و تابی بیش نیست
گر چه شد تنگ شکر ز احسان او هر چشم مور
روزی ما زان لب شیرین جوابی بیش نیست
آنچه از خون جگر در شیشه دارد آسمان
پیش ما دریاکشان جام شرابی بیش نیست
شادی عالم، نظر با محنت بسیار او
خنده برقی نمایان از سحابی بیش نیست
گر چه تنگی می کند بر دستگاه بحر، خاک
چشم خواب آلود ما را مشت آبی بیش نیست
همت ما دست اگر از آستین بیرون کند
پرده ها آسمان طرف نقابی بیش نیست
پیش چشم هر که از غفلت نیاورده است آب
جلوه خشک جهان موج سرابی بیش نیست
باد نخوت در کلاه سرفرازان جهان
چون هوا یک لحظه افزون در حبابی بیش نیست
نیست از طوفان خطر کشتی به ساحل برده را
از جهان ما را توقع انقلابی بیش نیست
جلوه برقی است صائب روزگار خوشدلی
امتداد زندگی مد شهابی بیش نیست