غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست
نگه گرم تو از برق سبک جولانتر
طرز رفتار ز سیلاب رباینده ترست
حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست
حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست
پرتو صبح بناگوش تو در سایه زلف
دیده را از شب مهتاب رباینده ترست
نیست از حلقه آن زلف برون شد دل را
این سبکدست ز گرداب رباینده ترست
عالمی دست ز جان شست ز نظاره او
خط تردست تو از آب رباینده ترست
خطر از بیخبری بیش بود پیران را
در دم صبح، شکرخواب رباینده ترست
پیش چشمی که شناسد خطر خودبینی
آب آیینه ز سیلاب رباینده ترست
تا نظر یافتم از چشم نکویان صائب
سخن من ز می ناب رباینده ترست