غزل شمارهٔ ۱۵۱۰

چشم بیدار چراغی است که در منزل اوست
دل بیتاب سپندی است که در محفل اوست
شکوه از تنگدلی شیوه آگاهان نیست
که فتوحات جهان در گره مشکل اوست
عشق فارغ ز غم و درد گرفتاران نیست
رخنه در سینه هر کس که فتد در دل اوست
کام دنیای سبکرو به خودش می ماند
ماهی ریک روان موجه بیحاصل اوست
عشق بحری است که چون بر سر طوفان آید
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
دست در گردن دلهای پریشان دارد
آن که از تیغ تغافل دو جهان بسمل اوست
سالکان ره تحقیق نشانی دارند
هر که مایل به دو عالم نبود مایل اوست
فرصت نقل مکان نیست برون زین عالم
هر که هر جا فتد از پای، همان منزل اوست
هر غباری که سر از پا نشناسد صائب
می توان یافت که دنباله رو محمل اوست