غزل شمارهٔ ۱۶۰۰

خون من نیست به تشریف شهادت قابل
ورنه اندیشه ازان غمزه خونخوارم نیست
من که آب از جگر لعل برآرم به فسون
بوسه ای رنگ ازان لعل گهربارم نیست
صائب از قحط خریدار خموشم، ورنه
گهری نیست که در سینه افگارم نیست
بر دل نرم گران ناز خریدارم نیست
نخل مومم، غمی از سردی بازارم نیست
طوطی از آینه هر چند به گفتار آمد
پیش آن آینه رو قدرت گفتارم نیست
همچو دیوار ز بس واله این گلزارم
سر مویی خبر از سرزنش خارم نیست
دخل دریا که بر او تنگ بود روی زمین
خرج یک روزه مژگان گهربارم نیست
نور بیگانه بود برق سیه خانه من
شمع بالین به جز از دیده بیدارم نیست