غزل شمارهٔ ۱۶۹۷

نه انجم است که زینت فروز نه فلک است
که بر صحیفه افلاک، نقطه های شک است
تغافلی که به حال کسی بود مخصوص
هزار بار به از التفات مشترک است
حریف ناله نه ای، در گذر ز صحبت من
که ماجرای من و وصل، آتش و نمک است
به هوش باش نسازی طعام خود را شور
که شعر همچو طعام، استعاره چون نمک است
همین خط است که باطل ز حق جدا سازد
وگرنه حسن زن و مرد، هر دو مشترک است
کلام خویش به هر بیخرد مخوان صائب
سخن وظیفه جان است و روزی ملک است