غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
که فلس ماهی این بحر حلقه دام است
مرو ز میکده بیرون، که در جهان خراب
ز روزنی که نسیمی به دل خورد جام است
صفای وقت ز صافی کشان مجو زنهار
که این وظیفه رندان دردی آشام است
ز تازه رویی جاوید می توان دانست
که سرو فارغ از اندیشه سرانجام است
نصیب پاک دهانان بود حلاوت عیش
شکر ز چرب زبانی حصار بادام است
چه لازم است قفس را شکسته دل کردن؟
ترا که وقت پرواز تا لب بام است
به لب خموش و به دل باش صد زبان صائب
که شکر نعمت ظاهر تمام ابرام است