غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

بلند نام نگردد کسی که در وطن است
ز نقش ساده بود تا عقیق در یمن است
اگر چه دارد خسرو طلای دست افشار
تصرف دل شیرین به دست کوهکن است
ز مرگ، مرده دلان از طلب فرو مانند
وگرنه جامه احرام اهل دل کفن است
اگر ز چشم غلط بین نقاب بردارند
زلال خضر نهان در سیاهی سخن است
مشو به مرتبه پست از سخن قانع
که طول عمر به قدر بلندی سخن است
یکی است معنی اگر لفظ بی شمار بود
یکی است یوسف اگر صد هزار پیرهن است
یکی هزار شد از خط صفای او صائب
اگر چه سبزه بیگانه دشمن چمن است