غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

نمک به دیده ام از غیرت حنا خفته است
که زیر پای تو چون عاشقان چرا خفته است
مگر حجاب تو در باغ رنگ عصمت ریخت؟
که طفل شبنم از آغوش گل جدا خفته است
شریک دولت اگر چشم این کس است بلاست
گلی ز عیش بچینم تا صبا خفته است
کفن لباس ملامت شود شهیدی را
که زیر خاک به امید خونبها خفته است
بیا به ملک قناعت که عیش روی زمین
تمام در شکن نقش بوریا خفته است
ز شوق کوی تو خونش به جوش می آید
اگر شهید تو در خاک کربلا خفته است
کجا بریم ازین ورطه جان برون صائب؟
که راهزن شده بیدار و پای ما خفته است