غزل شمارهٔ ۱۷۴۸

ز بس به کشتن من تیغ مایل افتاده است
هزار مرتبه در پای قاتل افتاده است
چو گردباد به گرد سر زمین گردم
که به افتادگی من مقابل افتاده است
به بال همت گردون نورد من بنگر
به این مبین که مرا رخت در گل افتاده است
هزار مرحله از کعبه است تا در دل
دلت خوش است که بارت به منزل افتاده است
غرض ز صحبت دریا کشاکش است چو موج
وگرنه گوهر تمکین به ساحل افتاده است
زبان شمع مگر مصرعی ز صائب خواند؟
که باز شور قیامت به محفل افتاده است