غزل شمارهٔ ۱۸۰۱

اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست
ز پا فتادن این راه، کم ز منزل نیست
بهار را به خزان پرده دار می گردند
شکسته رنگی عشاق از ته دل نیست
به مغز بیش رسد فیض گل چو دسته شود
ورگر نه زور جنون عاجز سلاسل نیست
مکش عنان به سخن از طلب که همچو قلم
سخن به راه کند رهروی که کاهل نیست
گذشتن از لب میگون یار دشوارست
وگرنه از می گلرنگ توبه مشکل نیست
بس است حلقه ماتم ز حلقه فتراک
مرا که نخل به جز دست و تیغ قاتل نیست
دل تو لنگر تسلیم را ز کف داده است
وگرنه موج خطر هیچ کم ز ساحل نیست
نکرد گریه ما در دل فلک تأثیر
گناه تخم چه باشد، زمین چو قابل نیست؟
به هر چه می کند آتش، سپند من راضی است
مرا امید شفاعت ز اهل محفل نیست
ز جام چشم غزالان خمار می شکنیم
دل رمیده ما در کمین محمل نیست
چه شد که بر فلک ناز می کند جولان؟
ز حال پرتو خود آفتاب غافل نیست
حجاب نیست ز هم حسن و عشق را صائب
میان ذره و خورشید چرخ حایل نیست