غزل شمارهٔ ۱۸۱۸

طریق مردم سنجیده خودستایی نیست
که کار آتش یاقوت ژاژخایی نیست
به اهل دل چه کند حرف بادپیمایان؟
نشانه را خطر از ناوک هوایی نیست
ز خنده رویی گردون فریب رحم مخور
که رخنه های قفس رخنه رهایی نیست
اگر چه دامن گل خوابگاه شبنم شد
خوشم که دولت تردامنان بقایی نیست
شکنجه نظر شور خلق دلسوزست
به مدعا نرسیدن ز نارسایی نیست
اگر تردد خاطر سخن قبول کند
کلید رزق به غیر از شکسته پایی نیست
همیشه سرو تهیدست ازان بود سرسبز
که هیچ چشم به دنبال بینوایی نیست
کناره گیر ز مردم که بی دماغان را
شکنجه بتر از پاس آشنایی نیست
به هر که هر چه دهی نام آن مبر صائب
که حق خود طلبیدن کم از گدایی نیست