غزل شمارهٔ ۱۸۷۷

از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر دلی که ناله نی بی سرایت است
ذرات را به وجد درآورد آفتاب
یک زنده دل تمام جهان را کفایت است
تشویش دل تمام ز طول امل بود
هر فتنه ای که هست دین زیر رایت است
افسردگی است سنگ ره رهروان عشق
گرمی درین طریق، چراغ هدایت است
غلطان شود گهر چو صدف دلپذیر نیست
از تنگنای چرخ چه جای شکایت است؟
صائب ز خصم سفله شکایت ز عقل نیست
ورنه ز چرخ شکوه من بی نهایت است