غزل شمارهٔ ۱۹۳۹

شاهنشهی است عشق که دل جلوه گاه اوست
آهی که خیزد از دل ما گرد راه اوست
دل را ز کام هر دو جهان سرد ساختن
تأثیر اولین نفس صبحگاه اوست
از یک نگاه، زیر و زبر کردن جهان
بازیچه ای ز گردش چشم سیاه اوست
چون نور آفتاب، پریشان خرام نیست
دلهای چاک، مشرق روی چو ماه اوست
گردون که صبح و شام زنده غوطه در شفق
صید به خون تپیده ای از صیدگاه است
نتوان شکست لشکر دل را به ترکتاز
این فتح در شکستن طرف کلاه اوست
هر سینه ای که پاک شد از گرد آرزو
میدان تیغ بازی برق نگاه اوست
فتح از سپاه عشق بود، گر چه وقت جنگ
انگشت زینهار، لوای سپاه اوست
عشق تو آهویی است که از چشمه سار دل
هر تخم آرزو که برآید گیاه اوست
از خسروی است فتح که هنگام دار و گیر
دست دعای خلق لوای سپاه اوست
صائب به غیر چهره زرین عشق نیست
آن کهربا که کاهکشان برگ کاه اوست