غزل شمارهٔ ۱۹۶۸

نقش و نگار دشمن دلهای ساده است
جوهر به چشم آینه موی زیاده است
گر دل شود گشاده ز گلزار خلق را
باغ و بهار ما دل و دست گشاده است
می گردد از غبار یتیمی عزیزتر
چون گوهر آن که از صدف پاک زاده است
داده است هر که تن به لگدکوب حادثات
چون راه سر به دامن منزل نهاده است
آن خال نیست زیر لب روح بخش او
کز داغ آب خضر سیاهی فتاده است
جز تیغ برق سیر گران لنگر تو نیست
آبی که تند می رود و ایستاده است
صائب مدام جان نگونش پر از می است
هر کس که چون حباب هوادار باده است