غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است
بیرون روم که از پری این خانه پر شده است
خون می خورد ز تنگی جا، حرف آشنا
از بس دلم ز معنی بیگانه پر شده است
بلبل کند به غنچه غلط، خانه مرا
از بوی گل ز بس که مرا خانه پر شده است
حیرت امان نمی دهدم تا بیان کنم
کاین بحر بیکنار ز یک دانه پر شده است
مینا گلوی خویش عبث پاره می کند
گوش قدح ز نعره مستانه پر شده است
ساقی چه حاجت است خرابات عشق را؟
کز جوش باده شیشه و پیمانه پر شده است
هر چند آفتاب رخ اوست زیر ابر
از اشک، چشم روزن این خانه پر شده است
هرگز نبود فیض جنون عام این چنین
از جوش نوبهار تو، دیوانه پر شده است
گلگل شده است روی تو از جام آتشین
اسباب عیش بلبل و پروانه پر شده است
مشمار سهل، آفت دنیای سهل را
صد مور کشته، بر سر یک دانه پر شده است
از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است
تا شیشه ام تهی شده، پیمانه پر شده است
صائب به ذوق زمزمه ما کجا رسد؟
گوشی که از شنیدن افسانه پر شده است