غزل شمارهٔ ۱۹۹۳

آب حیات ما ز شراب شبانه است
عیش مدام، زندگی جاودانه است
عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟
پروانه را همین بال و پر آشیانه است
بر گوهرست دیده غواص از صدف
ما را غرض ز دیر و حرم آن یگانه است
چون کاروان ریگ روان عمر خاکیان
هر چند ایستاده نماید روانه است
سد سکندرش سپر کاغذین بود
بیچاره ای که تیر فضا را نشانه است
این کوره ای که چرخ ستمکار تافته است
بر سنگ جای رحم درین شیشه خانه است
عشاق را لب از طمع بوسه بسته است
از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است
روشنگر وجود بود گرمی طلب
چون خار و خس رسید به آتش زبانه است
صائب ز هر سخن که به آن تر زبان شوند
جز گفتگوی عشق سراسر فسانه است