غزل شمارهٔ ۲۱۱۴

خمخانه افلاک تهی ساخته ماست
دیری است که این میکده پرداخته ماست
آن گوهر نایاب که در بحر نگنجد
در سینه غواص نفس باخته ماست
سیلاب خس و خار وجودست جهان را
رازی که نهان در دل بگداخته ماست
یک سرو به آزادی ما نیست درین باغ
از صبح ازل این علم افراخته ماست
بس چشمه که از دیده خورشید گشاید
نوری که در آیینه پرداخته ماست
با همت ما روی زمین دامن خالی است
برداشته نه فلک انداخته ماست
رنگینی دارست ز بیباکی منصور
رعنایی سرو از نظر فاخته ماست
صبحی که ازو شور در آفاق فتاده است
فردی ز بیاض نفس باخته ماست
هر چند کسی نیست به افتادگی ما
از چرخ مگویید، که انداخته ماست
صائب که بر او نغمه طرازی است مسلم
خون در دلش از ناله بگداخته ماست