غزل شمارهٔ ۲۱۷۱

هر نخل مصیبت علم راهنمایی است
هر نوحه ازین قافله آواز درایی است
دست تو اگر نیست نگارین ز علایق
این عقده هستی گره بند قبایی است
تا در پی دنیای خسیس است دل تو
دل نیست در آغوش ترا، کاهربایی است
هر چیز ز دنیای دنی رو به تو آرد
مغرور مشو، کز پی تنبیه، قفایی است
رزق تو گر از خوان فلک شد غم روزی
غافل مشو از شکر، که این نیز غذایی است
در هر چه به رغبت نگری راهزن توست
بر هر چه کنی پشت، ترا راهنمایی است
خاری که درین مرحله بیکار نماید
از آبله پای طلب عقده گشایی است
در مشرب جمعی که مهیای رحیلند
هر رنجش بیجای فلک، لطف بجایی است
هر ناله و آهی که ز خود پیش فرستد
از خویش برون آمده را خانه خدایی است
ما حوصله درد نداریم، وگرنه
هر درد که قسمت شود از غیب، دوایی است
از فقر مکن شکوه که آزاده روان را
بی برگی ایام، عجب برگ و نوایی است
صائب چه کند سینه خود را نکند چاک؟
با حوصله تنگ، غم عشق بلایی است