غزل شمارهٔ ۲۲۵۲

از حسن تو جیب خاک پر ماه است
یوسف ز خجالت تو در چاه است
خالی که ز گردن تو می تابد
همچشم ستاره سحرگاه است
بگذار جگی جگی ببوسم من
خالی که بر آن جگی جگی گاه است
عمر عاشق ز خضر کمتر نیست
این رشته ز پیچ و تاب کوتاه است
هر آینه راست جوهر خاصی
آیینه سینه جوهرش آه است
در منزل کفر و دین نمی ماند
با عشق سبکروی که همراه است
انگشت به هیچ حرف نگذارد
از درد سخن کسی که آگاه است
صائب ز زمین دل برون آور
طول املی که ریشه آه است