غزل شمارهٔ ۲۳۷۱

عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد
چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد
دامن یوسف به دست پاک ما خواهد فتاد
بر زلیخا مصر را بیت الحزن خواهیم کرد
پرده های چشم خون آلود را چون برگ گل
در گریبان نسیم پیرهن خواهیم کرد
پرده فانوس را چون بال خود خواهیم سوخت
دست در آغوش شمع سیمتن خواهیم کرد
عمر اگر باشد، غبار دور گرد خویش را
سرمه چشم و عبیر پیرهن خواهیم کرد
می کشد چوگان ما گوی سعادت را به خویش
دستبازیها به آن سیب ذقن خواهیم کرد
نیست بی یاران گوارا باده های چون عقیق
چون سهیل این جرعه در کار یمن خواهیم کرد
دامن ما کعبه جویان خاک نتواند گرفت
جامه احرامی خود از کفن خواهیم کرد
نور خورشیدیم، نعل سیر ما در آتش است
تا نپنداری که در غربت وطن خواهیم کرد
چون زغربت باز گردیم، از نواهای غریب
حلقه ها در گوش یاران وطن خواهیم کرد
هر کسی را چون قدح دوری است در بزم سخن
نوبت ما چون رسد صائب سخن خواهیم کرد