غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده اند
صدجگر افشرده تا یکجام پرخون کرده اند
از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش
بر سر این خاک، ارباب نظر خون کرده اند
سهل باشد سر بر آوردن زجیب آسمان
زین قبا مردان به طفلی دست بیرون کرده اند
در نظر بازی سرآمد چون نباشند آهوان؟
مدتی زانوی خود ته پیش مجنون کرده اند
آنچه می پیچد درین دریا به خود، گرداب نیست
اشک ریزان حلقه ها در گوش جیحون کرده اند
جامه خاکستری از سوز دل پوشیده اند
قمریان تا مصرعی چون سرو موزون کرده اند
در بیابان جنون هر جا که جوش لاله ای است
عاشقان خاری زپای خویش بیرون کرده اند
عارفان صائب زسعدو نحس انجم فارغند
صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند