غزل شمارهٔ ۲۵۷۱

دخل ناقص بر سخن سنجان گرانی می کند
سنگ کم در پله میزان گرانی می کند
بر بخیلان گر قدوم میهمان باشد گران
بر کریمان رفتن مهمان گرانی می کند
می خورد بر هم می روشن زدست انداز موج
سبزه خط بر لب جانان گرانی می کند
هر کف دستی که از ریزش ندارد بهره ای
بر جهان چون ابر بی باران گرانی می کند
می شود پیمان محکم باعث دلبستگی
سست چون شد بر دهن دندان گرانی می کند
ما زبوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
بر غیوران منت احسان گرانی می کند
بر سبکروحان عصمت بند و زندان بار نیست
بار تهمت بر مه کنعان گرانی می کند
تیغ لنگردار باشد سایه بال هما
بر سری کاندیشه سامان گرانی می کند
برگ کاهی مانع از پرواز گردد چشم را
پند ناصح بر نظربازان گرانی می کند
بر تن آزاده زنجیرست نقش بوریا
موج بر سیل سبک جولان گرانی می کند
صحبت افسردگان افسردگی می آورد
دیدن هشیار بر مستان گرانی می کند
خاک صائب در صفاکاری نگیرد جای آب
توتیا بر دیده گریان گرانی می کند