غزل شمارهٔ ۲۵۸۷

هر کجا باشند رنگین فطرتان در گلشنند
خوش خیالان با پری در زیر یک پیراهنند
از ملک پهلو تهی سازند از خود رفتگان
خودپرستان روز و شب محشور با اهریمنند
ناقصان از تندخویی در گذار برق و باد
کاملان از چرب نرمی در حصار آهنند
ظلمت آبادی است از ناشسته رخساران زمین
آتشین رویان درین ظلمت چراغ روشنند
تا سر بی مغز خود را بوالفضولان جهان
بر خط تسلیم نگذارند، در جان کندنند
گوشه گیرانی که از دنیا نظر پوشیده اند
می خلد در پای هر کس نوک خاری سوزنند
عاقبت جانهای روشن محفل آرا می شوند
گر دو روزی چون چراغ از جسم زیردامنند
عاجزان را دستگیری کن که موران ضعیف
حفظ خرمن را زنقش پا دعای جوشنند
خانه بر دوشان که دارند از توکل پشتبان
هر دو عالم گر شود زیر و زبر در مأمنند
پیش مردانی که ناموس قناعت می کشند
کمترند از زن گروهی کز طمع آبستنند
نیل چشم زخم افتاده است لازم حسن را
زین سبب دیوانگان صائب مقیم گلخنند