غزل شمارهٔ ۲۶۳۴

روح را در تنگنای جسم کی شادی بود؟
مرغ دام افتاده را شادی در آزادی بود
راحت منزل نگردد سنگ راهش همچو سیل
شوق هر کس را که در راه طلب هادی بود
سالکان را سرمه آه و فغان باشد وصول
تا نپیوندد به دریا سیل فریادی بود
دلربایی حسن را در پرده شرم است بیش
چشم خواباندن به ظاهر شرط صیادی بود
شد به آزادی علم تا رفت در گل پای سرو
یک قدم راه از گرفتاری به آزادی بود
فکر عقبی نیست صائب در دل دنیاپرست
جغد را ویران گواراتر زآبادی بود