غزل شمارهٔ ۲۶۶۷

هر سبک مغزی که غافل شد ز دل باطل شود
کاه چون بی دانه گردد خرج آب و گل شود
از غبار جسم پروا نیست سالک را که سیل
از گرانسنگی به دریا زودتر واصل شود
می برد از دیدن هر ذره فیض آفتاب
دیده هرکس که روشن از فروغ دل شود
موش با جاروب در سوراخ نتوانست رفت
خواجه با چندین علایق چون به حق واصل شود؟
در بیابان سهل باشد چشم پوشیدن ز خضر
وای بر آن کس که از یاد خدا غافل شود
لعل گردد سنگ اگر از انقلاب روزگار
نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
می کشد هرکس که آهی ما پریشان می شویم
بید مجنون از نسیمی هر طرف مایل شود
جان ز قرب جسم در رفتن گرانی می کند
هر که با کاهل رفیق راه شد کاهل شود
جبهه واکرده بر محتاج ابر رحمت است
چین ابرو آیه نومیدی سایل شود
مد آهی می کند زیر وزبر افلاک را
آنچنان کز خط کشیدن صفحه ای باطل شود
مشت خاکی چون شود سیلاب را مانع ز بحر؟
دیده ما را کجا دیوار و در حایل شود؟
در زوال خویش دارد سعی همچون آفتاب
هر که از پستی به معراج شرف مایل شود
از تراشیدن نگردد صاف روی نوخطان
ریشه جوهر به آب تیغ کی زایل شود؟
نیست در یکتایی حق هیچ کس را اشتباه
در نماز و تر ممکن نیست شک داخل شود
داغ چون شد کهنه بر خاطر گرانی می کند
شمع چون خاموش گردد بار بر محفل شود
سیل را هر موجه دریا عنان دیگرست
رهنورد شوق کی آسوده در منزل شود؟
دست از تعمیر تن بردار در پیرانه سر
راست نتوان ساختن دیوار چون مایل شود
دیده پوشیده را صائب گشاد از حیرت است
بر خط تسلیم سر نه، کار چون مشکل شود