غزل شمارهٔ ۲۶۷۰

کی به وصل از سینه عاشق تمنا کم شود؟
نیست ممکن تشنگی از آب دریا کم شود
دامن صحرا نبرد ازخاطر مجنون غبار
این نه آن گرد است کز دامان صحرا کم شود
می کند شور محبت را خموشی مایه دار
چون سر خم باز باشد جوش صهبا کم شود
گریه روغن کشتن آتش بود صورت پذیر
ممکن است از روغن بادام سودا کم شود
از دورویان در جهان آثار یکرنگی نماند
کاش زین گلزار این گلهای رعنا کم شود
گرچه در سنگ ملامت چون شرر گردد نهان
از سر دیوانه هیهات است سودا کم شود
نیست ممکن پختگی تحصیل کردن در وطن
خامی عنبر کجا از جوش دریا کم شود؟
با نفس نتوان غبار از سینه آیینه برد
عشق دردی نیست کز تدبیر عیسی کم شود
دیده آیینه را در خواب کردن مشکل است
خیره چشمان را کجا ذوق تماشا کم شود؟
رشته طول امل را حرص می سازد دراز
حرص هیهات است از پیران دنیا کم شود
برق اگر درهم نوردد صائب این گلزار را
نیست ممکن خاری از باغ تمنا کم شود