غزل شمارهٔ ۲۷۱۳

دل نظرگاه خدا از ترک عصیان می شود
چون هوا مغلوب شد تخت سلیمان می شود
سرو را از طوق در زنجیر قمری می کشد
در خیابان که قد او خرامان می شود
روی آتشناک او در پرده شرم و حیا
در سرمستی چراغ زیر دامان می شود
در نظرها طاق نسیان می کند محراب را
طاق ابروی تو در هر جا نمایان می شود
نیست پروای ملامت خاکسار عشق را
مزرع ما تازه رو از تیر باران می شود
سور بی ماتم نمی باشد درین وحشت سرا
برق دایم در لباس ابر خندان می شود
از ضعیفان می شود پشت زبردستان قوی
صولت شیران یکی صد از نیستان می شود
از تکلف زندگی بر مردمان مشکل شده است
چون کنی ترک تکلف کار آسان می شود
تلخ باشد زندگی بر آه تا در سینه است
دود ازین مجمر چو بیرون رفت ریحان می شود
سنبل فردوس اگر ریزند در بستر مرا
صائب از آشفتگی خواب پریشان می شود