غزل شمارهٔ ۲۷۱۹

از تجرد نور حکمت در دل افزون می شود
خم چون خالی شد ز می جای فلاطون می شود
صبر بر بی حاصلی می بایدش چون سروکرد
در ریاض آفرینش هر که موزون می شود
می چو شد انگور، بیرون آید از زندان خم
می برم غیرت بر آن عاقل که مجنون می شود
بر امید وصل، عاشق تن به سختی می دهد
بهر شیرین کوهکن حمال گلگون می شود
از غبار دل مگر انشای صحرایی کند
ورنه هامون کی حریف شور مجنون می شود؟
می کند در پرده شب جلوه دیگر شراب
از خط افزون نشأه لبهای میگون می شود
نیست قیل و قال ما چون عندلیبان بهر گل
بر سر خار ملامت بیشتر خون می شود
گر چنین خواهد ز بار حرص خم شد پشتها
خاک در اندک زمان منعم ز قارون می شود
پیش عفو حق چه باشد جرم ما آلودگان؟
بحر از سیلاب یک ساعت دگرگون می شود
ناصح بیدرد صائب هرزه می سوزد نفس
می شود فرزانه مجنون مشک اگر خون می شود