غزل شمارهٔ ۲۷۵۰

دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید
داد جان این صید بسمل تابه حیرانی رسید
مزد تسلیم است دارد عشق اگر قربانیی
گشت چون تسلیم اسماعیل، قربانی رسید
چون رسد وقت رهایی قفل می گردد کلید
خواب در آخر به داد ماه کنعانی رسید
قامت خم مرکب چوگانی راه فناست
عذر را بر طاق نه، چون اسب چوگانی رسید
در کنار مادر افتاد از گریبان لحد
هر که را اینجا فزون آزار جسمانی رسید
پاک از گرد علایق شو که شبنم زین چمن
در وصال آفتاب از پاکدامانی رسید
خاک صحرای قناعت در مذاقش شد شکر
مور ما تا بر سر خوان سلیمانی رسید
نیست صائب مومیایی جز شکست خویشتن
شیشه دل را شکستی کز تن آسانی رسید