غزل شمارهٔ ۲۷۸۲

چند بتوان بانگ نای و قلقل مینا شنید؟
گاه گاهی مصرعی هم می توان از ما شنید
چون به بلبل می رسی چون گل سرا پا گوش شو
ناله عشاق را نتوان به استغنا شنید
نیست ممکن آه را دیگر عنا نداری کند
هر که آواز شکست شیشه دلها شنید
سخت جانان ترجمان ناله یکدیگرند
ناله فرهاد را می باید از خارا شنید
همچو کوه قاف پا بر جای می باید دلی
تا تواند ناله تنهایی عنقا شنید
می توان از حلقه های دیده من همچو نی
گوش اگر باشد، هزاران ناله رسوا شنید
گر توانی سر برآورد از گریبان جنون
بوی لیلی می توان از دامن صحرا شنید
جای حیرت نیست با مجمر اگر آید به رقص
ناله گرمی که آتش از سپند ما شنید
همچو دف گر می توانی پهن کردن گوش را
ناله از ما می توان چون نی زسر تا پا شنید
گفتگوی عاشقان دیوانگی می آورد
رو به صحرا کرد هر کس ناله ای از ما شنید
ناله بیمار می داند خروش سیل را
چون صدف هر کس خروش سینه دریا شنید
بسته شد راه سخن در روزگار عشق ما
ورنه گل از بلبلان صد ناله رسوا شنید
ناله ای کز درد خیزد می کند در دل اثر
بر جنون زد هر که صائب ناله ای از ما شنید