غزل شمارهٔ ۳۰۴۰

کجا تدبیر پیران کهنسال از جوان خیزد؟
نیاید از دم تیغ آنچه از پشت کمان خیزد
به زور عجز، تمکین بزرگی برنمی آید
به اندک ناله ای فریاد از کوه گران خیزد
سرایت می کند در ظالمان آزار مظلومان
که فریاد از دل سخت کمان پیش از نشان خیزد
مشو در دور خط از فتنه رخسار او ایمن
که گرد فتنه بیش از دامن آخر زمان خیزد
پشیمانی ندارد خنده بر وضع جهان کردن
ندارد گریه در پی خنده ای کز زعفران خیزد
فسان شمشیر را در خونفشانی تیز می سازد
نباشد چون دل سنگین، چه از تیغ زبان خیزد؟
دل سنگین گرفتم آب شد از شرم عصیانم
به یک شبنم چه گرد از چهره این بوستان خیزد؟
گرانتر شد زباد صبح خواب این گرانجانان
به سیلاب فنا از جا مگر این کاروان خیزد
در آن گلشن که صائب غنچه منقار بگشاید
به جای ناله از آتش زبانان الامان خیزد