غزل شمارهٔ ۳۱۰۶

به مستی از ته دل آدمی خشنود می باشد
نشاط هوشیاران قلب روی اندود می باشد
زیان نقصان ندارد مایه داران مروت را
فرومایه است هر کس دیده اش بر سود می باشد
زفیض چشم حق بین در بیابانی است جولانم
که آنجا هر سیاهی کعبه مقصود می باشد
تو کز ذوق شهادت غافلی سیر گلستان کن
که ما را شاخ گل شمشیر خون آلود می باشد
نشد دست زرافشان مهر را خاک از فرو رفتن
نمی ریزد زهم دستی که صاحب جود می باشد
تفاوت نیست پیش بلبلان در خرده های گل
به چشم عارفان هر اختری مسعود می باشد
حریص از بیقراری نقد خود را نسیه می سازد
دل خرسند را هر نسیه ای موجود می باشد
مآل کفر و ایمان را نمی دانم، همین دانم
که هر کس عشق ورزد عاقبت محمود می باشد
نگردد با بصیرت جمع در زیر فلک بودن
گریزان چشم بینای شرر از دود می باشد
زدست انداز دوران پاره گردیدن نمی داند
لباسی را که اشک و آه تار و پود می باشد
بغیر از درد و داغ عشق صائب هر چه اندوزی
به بازار قیامت سربسر نابود می باشد