غزل شمارهٔ ۳۱۳۸

در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد
زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد
زمین یک دسته گل شد، هوا یک شاخ سنبل شد
میان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد
رگ سنگ از طراوت چون رگ ابر بهاران شد
عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد
چه حد دارد درین موسم کدورت سر برون آرد؟
که تیغ برگ بیرون از نیام شاخسار آمد
چنان کاین حرفهای مختلف شد از الف پیدا
برون از پرده هر خار چندین گلعذار آمد
اگرچه کشتی دل بود در گل تا کمر پنهان
به رقص از جنبش باد مراد نوبهار آمد
محیط فیض در عنبر زداغ لاله پنهان شد
شکوفه چون کف دریای رحمت بر کنار آمد
درین موسم منه بر طاق نسیان شیشه می را
که جام لاله لبریز از شراب بی خمار آمد
به هر چشمی نشاید دید حسن نوبهاران را
زشبنم چشم حیرت وام کن کان گلعذار آمد
مگر خواب بهاران چشم بندی کرد رضوان را؟
که چندین حور بیرون از بهشت کردگار آمد
برون آیید ای کنعانیان از کلبه احزان
که بوی یوسف گم گشته از باد بهار آمد
که باور می کند کان نقشبند بی نشان صائب
زروی مرحمت در پرده نقش و نگار آمد