غزل شمارهٔ ۳۱۶۴

زخون خوردن اثرهای نمایان باز می ماند
ز آهو نافه، گفتار از سخن پرداز می ماند
زیک هشیار بزم میکشان افسرده می گردد
به اندک مایه ای، شیر از روانی باز می ماند
متاب از سختی ایام روی دل که آیینه
چو گرداند زصیقل روی، بی پرداز می ماند
اگر این است حسن عاقبت مطلب روایان را
به مطلب می رسد هر کس زمطلب باز می ماند
مرو در خون صید لاغر من کز شکار من
همین مشت پری در چنگل شهباز می ماند
رجا و خوف را در هیچ حال از کف مده صائب
که چون یک بال گردد مرغ از پرواز می ماند