غزل شمارهٔ ۳۲۰۱

که بر بالین من با قامت چالاک می آید؟
که آه از سینه ام بیرون گریبان چاک می آید
در آن محفل که دیوار و در آتش زیر پا دارد
کجا خودداری از پروانه بیباک می آید؟
نمی آید علاج زهر خشک از سوزن عیسی
که این خار از جگر بیرون به دست تاک می آید
چراغ کشته روشن می توان کردن ز مژگانش
به چشم هر که آن رخسار آتشناک می آید
در آن کشور که از زنگار نشناسد طوطی را
چه کار از جوهر آیینه ادراک می آید؟
به خون خلق از ان تشنه است مژگان سبکدستش
که از آغوش زخم آن تیغ بیرون پاک می آید
من آن صید همایونم که اشک شادی از قتلم
به چشم جوهر شمشیر آن بیباک می آید
کدامین خانه پردازست در خلوت سرای دل؟
که گردآلود حرف از سینه غمناک می آید
ز زخم آسیا، بی حاصلان را نیست پروایی
توگر بی مدعا گردی چه از افلاک می آید؟
که می سازد نشان تیر یارب استخوانم را؟
که چون صبح از زمین بیرون گریبان چاک می آید
زجیب فکر اگر گاهی سر عاشق برون آید
به انداز کمند وحدت فتراک می آید
مدو دنبال روزی، پا به دامان قناعت کش
که گندم از زمین بیرون گریبان چاک می آید
دهان خویش صائب چون صدف پاک از شکایت کن
که جای لقمه گوهر در دهان پاک می آید