غزل شمارهٔ ۳۲۴۷

نوبت عقده گشایی چو به ما می افتد
گره ناز بر آن بند قبا می افتد
در حریمی که گل و شمع گریبان چاکند
که به فکر دل صد پاره ما می افتد؟
چشم مخمور تو بیماری نازی دارد
که ز نشکستن پرهیز به جا می افتد
در ته خاک همان گردش خود را دارد
آسیایی که در او آب بقا می افتد
پرتو حسن تو خورشید جهان آرایی است
که بغیر از دل صائب همه جا می افتد