غزل شمارهٔ ۳۳۰۳

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد
گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد
عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد
باده آن است که خشت از سر خم بردارد
از خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟
چه زیان موج به سرچشمه کوثر دارد؟
رشک بر کوکب اقبال حباب است مرا
که به هر چشم زدن عالم دیگر دارد
گریه و آه، گل و سبزه باغ هنرست
تیغ در آتش و آب است که جوهر دارد
غنچه در جامه خود چاک زدن عاجز نیست
دل عاشق چه غم از طارم اخضر دارد؟
مدعی کیست که هنگامه ما سرد کند؟
آتش ما مدد از دامن محشر دارد
هر قدر مرتبه عشق بلند افتاده است
سخن صائب ما رتبه دیگر دارد