غزل شمارهٔ ۳۴۸۴

عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند
مردمک را سپر تیر قضا ساخته اند
وای بر ساده دلانی که ز دریا چو حباب
از پی کسب هوا خانه جدا ساخته اند
از پریشان نفسیهای تو تاریک شده است
ورنه آیینه دل را بصفا ساخته اند
جسم و جان تو نپیوسته به بازی برهم
هر دو عالم به هم آورده ترا ساخته اند
نفس خود نکنی راست درین وحشتگاه
گر بدانی که ترا بهر کجا ساخته اند
گر به معمار ز غفلت نتوانی پی برد
در کف خاک تو بنگر که چها ساخته اند
چون پریشان سفران خرج بیابان نشوند
رهروانی که به یک راهنما ساخته اند
لله الحمد که بی منت خواهش ز ازل
رزق ما از دل صد پاره ما ساخته اند
هیچ جا یک نفس از شوق ندارم آرام
تا مرا همچو فلک بی سر و پا ساخته اند
هرکه خود را به تمامی شکند اوست تمام
ماه را زین سبب انگشت نما ساخته اند
خودپسندان که به کس دست ارادت ندهند
از تکبر ز عصاکش به عصا ساخته اند
صلح ارباب نفاق است پی جنگ دگر
زره خویش نهان زیر قبا ساخته اند
فارغ از تنگی رزقند، نظر بازانی
که ازان یار ستمگر به جفا ساخته اند
سفر کعبه حلال است به جمعی صائب
که به همراهی هر آبله پا ساخته اند