غزل شمارهٔ ۳۶۶۰

ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد
سرود بزم تو جز نغمه سپند مباد
گشاد کار جهان در گشاده رویی توست
ز تنگ گیری غم خاطرت نژند مباد
ز نوشخند تو آفاق شکرستان است
دهان تنگ تو بی صبح نوشخند مباد
ز خط سبز تو کشت امید سرسبزست
ز چشم خیره نگاهان ترا گزند مباد
بجز عرق، گل روی تو در خودآرایی
به هیچ گوهر دیگر نیازمند مباد
اگرچه سنبل زلفت به خون من تشنه است
رهایی دل ازان عنبرین کمند مباد
چمن صحیح ز بیماری نسیم صباست
نگاهبان تو جز جان دردمند مباد
دل مرا که ز قید دو عالم آزادست
ز قید عشق تو آزاد هیچ بند مباد
سخن در آینه آفتاب می گذرد
غبار خاطر افتادگان بلند مباد
ز خامه تو شکرزار شد جهان صائب
که طوطی تو به شکر نیازمند مباد